• وبلاگ : گاهي براي دلم...
  • يادداشت : چند قطره وطن...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 1 نظر
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    در عمق نيستي فرو رفته بوديم و يکهو پرت شديم توي اين دنياي غريب...شايد قبل از پرتاب شدنمان جايي بوديم ..در آغوش کسي آرميده بوديم که اينطور احساس غربت سراسر بودنمان را پر کرده است..من همينجا توي وطنم حس غربتي عميق دارم که همراه با ترس و دلهره وجودم را انگار شخم ميزند..و دلم ميخواهد يکي از همين نزديکي ...کسي که هنوز ديده نشده..کسي که همه دنبالش سرگردانند توي گوشمان داد بزنه که من هستم..و پشت همه ي اين پرت شدنها و زندگي کردن ها و مردن ها و دستگاه پيچيده ي درک ناشدني و باشکوه هستي يک آگاهي عميق وجود داره...کسي به من بفهماند....کاش من آدم خوش باوري بودم که بدون نياز به اين فرياد ...به بهشت و نهرهايش..به جهنم و چاه هاي عميق پر از آتشش..به فرشته ي مرگ..به همه ...با کمال آرامش و با دلي قرص ايمان مي آوردم..اما من به وجود يک آغوش ابدي و گرم گرم گرم بشدت هرچه تمامتر ايمان دارم...من به تو براحتي ايمان آورده ام..با تمام سرسختي که در باور کردن از خودم نشان ميدهم تو باور بودنت را بدجور به من تزريق کرده اي...اين پايين ..زير سنگ قبر سرد يک اغوش گرم گرم گرم هست...آغوشي که پر است از آرامش ..بدون هيچ حس غربتي..و من نگران غربت منِ پرت شده در تاريکي دنيا هستم

    پاسخ

    من دلم خوش است به همان نقطه اي که مرا از اين جسم پردغدغه رها ميکني و يک آغوش پر از صبح به چشمانم ميدهي...خوب نوشتيد اميد...ممنون...