سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاهی برای دلم...

از آخرین باری که اینجاها پرسه می‌زدم انگار قرن هاست می‌گذرد

انگار زنی با صلابت هستم که در میان هیاهوی مدرنیته ایستاده و به دالانی در سده ی پنجم خیره شده که در انتهایش دختری با موهای بلند و پریشان کتاب می‌خواند

دلش می‌خواهد روی زمین بنشیند و خاکی شود

دلش می‌خواهد دیگران را بخواند و چای بنوشد

دلش میخواهد خودش را بنویسد

دلش میخواهد به روزگاری برود که یک نفس می‌نوشت

حالا باید هزار بار این چند خط را مرور کند تا بفهمد کجای حرفش است

راستی کسی اینجا هست؟؟! 

یا این من دارد در یک غار مرده آواز می‌خواند؟

 

یا این من


نوشته شده در یکشنبه 97/4/31ساعت 4:49 عصر توسط حنانه نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» بازگشت
ماهی کوچولو
سکوت....خاموشی...
غبار تکانی....
ذهن خسته...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com